شمارهٔ ۲۲۱: زبان خامه نتواند حدیث دل بیان کردن

نوشته خواجوی کرمانی در صنایع الکمال دیوان اشعار خواجوی کرمانی فصل غزلیات بخش سفریات

زبان خامه نتواند حدیث دل بیان کردن

که وصف آتش سوزان بنی مشکل توان کردن


در آن حضرت که باد صبح گردش در نمی یابد

دمادم قاصدی باید ز خون دل روان کردن


شبان تیره از مهرش نبینم در مه و پروین

که شرط دوستی نبود نظر در این و آن کردن


مرا ماهیت رویش چو شد روشن بدانستم

که بی وجهست تشبیهش بماه آسمان کردن


چو در لعل پریرویان طمع بی هیچ نتوان کرد

نباید تنگدستانرا حدیث آن دهان کردن


کمر موی میانش را چنان در حلقه آوردست

که از دقّت نمی یارم نظر در آن میان کردن


برغم دشمنان با دوست پیمان تازه خواهم کرد

که ترک دوستان نتوان بقول دشمنان کردن


در آن معرض که جان بازان بکوی عشق در تازند

اگر جانان دلش خواهد چه باشد ترک جان کردن


کسی کش چشم آهوئی بروباهی بدام آرد

خلاف عقل باشد پنجه با شیر ژیان کردن


چو از آه خدا خوانان برافتد ملک سلطانان

نباید پادشاهان را ستم بر پاسبان کردن


ز باغ و بوستان چوی بوی وصل دوستان آید

خوشا با دوستان آهنگ باغ و بوستان کردن


بگوئی آخر ای یاران بدان خورشید عیاران

که چندین بر سبکباران نشاید سر گران کردن


جهان بر حسن روی تست و ارباب نظر دانند

که از ملک جهان خوشتر تماشای جهان کردن


اگر خواجو نمی خواهی که پیش ناوکت میرد

چرا باید ز مژگان تیر و از ابرو کمان کردن


نظر خود را بنویسید

نظرات