بخش ۸ - حکایت: روزی نوشینروان به باغ سرای اندر، حجام را بخواند ...
نوشته خیام در نوروزنامه منتسبت به خیام فصل نوروزنامه منتسبت به خیام
روزی نوشینروان به باغ سرای اندر، حجام را بخواند تا موی بردارد. چون حجام دست بر سر وی نهاد گفت « ای خدایگان دختر خویش بزنی به من ده تا من دل (تو) از جهت قیصر فارغ گردانم » نوشین روان با خود گفت « این مردک چه میگوید!؟ » ازان سخن گفتن وی عجب داشت ولیکن از بیم آن استره که حجام بدست داشت هیچ نیارست گفتن. جواب داد « چنین کنم تا موی نخست برداری ». چون موی برداشت و برفت بزرجمهر را بخواند و حال با وی بگفت، بزرجمهر بفرمود تا حجام را بیاوردند، وی را گفت « تو به وقت موی برداشتن با خدایگان چه گفتی؟» گفت «هیچ نگفتم » فرمود تا آن موضع را که حجام پای بر وی داشت بکندند، چندان مال یافتند که آن را اندازه نبود. گفت « ای خدایگان آن سخن که حجام گفت نه وی گفت چه این مال گفت، برانچه دست بر سر خدایگان داشت و پای بر سر این گنج .» و بتازی این مثل را گویند من یری الکنز تحت قدمیه یسال الحاجه فوق قدره.