شمارهٔ ۱۲: شد برقع روی تو چو مهت زلف شب آسا
نوشته جامی در دیوان اشعار جامی فصل غزلیات بخش فاتحة الشباب
شد برقع روی تو چو مهت زلف شب آسا
سبحان قدیر جعل اللیل لباسا
تا کی ز غم سود و زیان رنجه توان برد
ای خواجه بیا ساغر می گیر و بیاسا
دنیا نه متاعی ست که ارزد به نزاعی
با خصم مدارا کن و با دوست مواسا
اسرار نی ار فهم کنی جمله سماعی ست
لا یمکن ان یدرکها العقل قیاسا
راهی ست نهانی ز تو تا دیر مغانی
جز پیر مغان نیست بدان راه شناسا
خواهی که در آن راه خدا پاس تو دارد
رخساره به خاک ره هر بی سر و پا سا
تا صاف نشد جامی از اوصاف من و ما
ما صادف من راح مصافاتک کاسا