شمارهٔ ۱۳۳: باز در بزم غمت نعره نوشانوش است

نوشته جامی در دیوان اشعار جامی فصل غزلیات بخش فاتحة الشباب

باز در بزم غمت نعره نوشانوش است

عقل حیران و خرد واله و جان مدهوش است


نرسد خسته دلان را ز تو جز نیش ستم

گرچه جام لب لعل تو لبالب نوش است


اشک گرمم ز تف خون دل آید در چشم

بس که در آتش شوق تو دلم در جوش است


کسوت خواجگی و خلعت شاهی چه کند

هر که را غاشیه بندگیت بر دوش است


بر سر بستر اندوه دهم جان آخر

چون مرا شاهد مقصود نه در آغوش است


می گذشتی و به خود زمزمه ای می کردی

عمرها شد که مرا لذت آن در گوش است


قصه عشق تو جامی ز کسان چون پوشد

چهره گویاست اگر چند زبان خاموش است


نظر خود را بنویسید

نظرات