شمارهٔ ۲۲۱: ما امید از دوست ببریدیم و رفت

نوشته جامی در دیوان اشعار جامی فصل غزلیات بخش فاتحة الشباب

ما امید از دوست ببریدیم و رفت

هجر را بر وصل بگزیدیم و رفت


داغ بی یاری و درد بیدلی

آن همه بر خود پسندیدیم و رفت


شب همه شب گه به پهلو گه به سر

گرد کوی دوست گردیدیم و رفت


دستبوس دوست بر نامد ز دست

پاسبان را پای بوسیدیم و رفت


چون ندیدم آب روی خویش را

روی خود بر خاک مالیدیم و رفت


دولت دیدار چون روزی نشد

آن در و دیوار را دیدیم و رفت


شد گریبانگیر جامی درد عشق

دامن از وی نیز درچیدیم و رفت


نظر خود را بنویسید

نظرات