شمارهٔ ۲۳۶: چه گویم کز فراقت چونم ای دوست

نوشته جامی در دیوان اشعار جامی فصل غزلیات بخش فاتحة الشباب

چه گویم کز فراقت چونم ای دوست

جگر پر درد و دل پر خونم ای دوست


به زیر پای خود کردی سرم پست

رساندی پایه بر گردونم ای دوست


میان رهروان بودم فسانه

ز ره بردی به یک افسونم ای دوست


چنان از لعل میگون تو مستم

که فارغ از می گلگونم ای دوست


ز نقد عشق اگر خالی بود جیب

چه سود از گنج افریدونم ای دوست


کمم در حشمت و جاه از سگانت

ولیکن در وفا افزونم ای دوست


مگو جامی سگ این آستان نیست

مکن زین دایره بیرونم ای دوست


نظر خود را بنویسید

نظرات