شمارهٔ ۳۹۹: چو مست من ز خمار شبانه برخیزد

نوشته جامی در دیوان اشعار جامی فصل غزلیات بخش فاتحة الشباب

چو مست من ز خمار شبانه برخیزد

هزار فتنه و شور از زمانه برخیزد


چو تیر جور نهد بر کمان ز میدانش

هزار کشته برای نشانه برخیزد


نشان من به خیال میان او گم باد

بود خیال دویی از میانه برخیزد


ز تف خون دلم بس که نم رود بالا

گیاه محنتم از بام خانه برخیزد


بود بهانه منع نظاره برقع زلف

خوش آن زمان که ز پیش این بهانه برخیزد


اثر نماند ز من زان نشست شعله آه

ز خس چو سوخته شد کی زبانه برخیزد


گمان مبر که چو گردد وجود جامی خاک

به هیچ بادی ازین آستانه برخیزد


نظر خود را بنویسید

نظرات