شمارهٔ ۴۸۹: سپیده دم که شد از خانه عزم حمامش
نوشته جامی در دیوان اشعار جامی فصل غزلیات بخش فاتحة الشباب
سپیده دم که شد از خانه عزم حمامش
هزار دلشده شد خاک ره به هر گامش
چو کند جامه ز تن جامه خانه را افروخت
فروغ صبح دگر از صفای اندامش
چو برگ گل که بود در گلاب خانه نشست
به گرم خانه عرق بر عذار گلفامش
تنش چو نقره خام و هزار مفلس عور
گرفته کیسه به کف بهر نقره خامش
مراست چشم و برد ناخنه ز چشم آرام
چه جای آن که بود زیر ناخن آرامش
نکاست استره یک مو به کام خود ز سرش
شد این ز سختدلی های سنگ ناکامش
رقیب گو مگشا زر که جامی بیدل
ز چشم اشک فشان داد سیم حمامش