شمارهٔ ۴۹۷: تا کی کشم به صومعه حرمان ز بخت خویش

نوشته جامی در دیوان اشعار جامی فصل غزلیات بخش فاتحة الشباب

تا کی کشم به صومعه حرمان ز بخت خویش

خرم کسی که برد به میخانه رخت خویش


بر فرق گرد درد به خاک درت خوشیم

جمشید و تاج او و سلیمان و تخت خویش


گل نیست آن ز شاخ درخشان که آتشی ست

کش باغبان ز رشک تو زد در درخت خویش


داریم بار شیشه و خوبان به جنگ ما

در برگرفته سنگ ز دلهای سخت خویش


تشریف خرقه زاهد یک لخت را دهید

رسوای عشق و پیرهن لخت لخت خویش


بنمای لب که صاحب تسبیح و طیلسان

در وجه نقل و باده نهد رخت و پخت خویش


جامی به شهر عشق مشو رهنمون ما

ما آزموده ایم درین شهر بخت خویش


نظر خود را بنویسید

نظرات