شمارهٔ ۵۴۷: مرا شد جامه جان از غمت چاک

نوشته جامی در دیوان اشعار جامی فصل غزلیات بخش فاتحة الشباب

مرا شد جامه جان از غمت چاک

بیا ای آرزوی جان غمناک


نرفت از لوح دل نامت اگر چند

ز لوح آب و گل شد نقش من پاک


به یک رفتار بردی صد دل از راه

تعالی الله عجب چستی و چالاک


نهانی هر شبی آیم به کویت

گریبانی دریده دامنی چاک


گهی از درد ریزم خاک بر سر

گهی از شوق مالم روی بر خاک


ز حسرت با در و دیوار گویم

الا یا ربع سلمی این سلماک


ز جامی گر کشی سر چیست تدبیر

تو شاخ نازکی او خار و خاشاک


نظر خود را بنویسید

نظرات