شمارهٔ ۵۵۴: من که مهر عارضت می ورزم از صبح ازل
نوشته جامی در دیوان اشعار جامی فصل غزلیات بخش فاتحة الشباب
من که مهر عارضت می ورزم از صبح ازل
نگسلم از زلف تو پیوند تا شام اجل
گر به دست باد نبود حل و عقد زلف تو
کی شود سوداییان عشق را یک عقده حل
شد رقیب آواره و جایش سگ کویت گرفت
بی دلان را خاست از جان نعره نعم البدل
محتسب قول و عمل را ناروا گوید ولی
نیست مطرب را روا قطعا به قول او عمل
در دلم زینسان که محکم شد اساس عشق تو
کی به طوفان غم و سیل بلا یابد خلل
دل محل توست تا گم شد به جست و جوی او
بر درت هر چند می جویم نمی یابم محل
هست در وصف رخت از گفته جامی مدام
گلرخان را غنچه سان رنگین ورقها در بغل