شمارهٔ ۶۰۰: این چنین کز دیده و دل غرق آب و آتشم

نوشته جامی در دیوان اشعار جامی فصل غزلیات بخش فاتحة الشباب

این چنین کز دیده و دل غرق آب و آتشم

رخت هستی را ز موج غم به ساحل چون کشم


صوت جان افزای مطرب گر نباشد گو مباش

زانکه من با ناله های دلخراش خود خوشم


تا نداند کس ز خیل مهوشان یار مرا

دل به یک جا و نظر بر طلعت هر مهوشم


شهسوارا بی کسان را کس نجوید خونبها

زار کش چون مور زیر نعل سم ابرشم


تو کمر ترکش همی بندی و من در غم که چون

بر دل افگار آید ناوکی زان ترکشم


وقف کردم پنج حس بر شش جهت باشد گهی

دولت وصلت شود حاصل ازین پنج و ششم


تا قیامت همچو جامی مست و بیهوش اوفتم

گر ز جام نیم خوردت جرعه ای دیگر کشم


نظر خود را بنویسید

نظرات