شمارهٔ ۶۰۶: زار می نالم و کس نیست که گوید حالم

نوشته جامی در دیوان اشعار جامی فصل غزلیات بخش فاتحة الشباب

زار می نالم و کس نیست که گوید حالم

پیش آن ماه که از دوری او می نالم


پای هر جا نهد آن سرو کنم روز به چشم

چون شود شب روم و دیده بر آنجا مالم


غنچه گو ناز مکن هر دم و گل نیز که من

بلبل باغ توام وز همه فارغ بالم


هست هر برگ گلی بی تو مرا داغ دلی

وه که باغ و چمن آتشکده شد امسالم


آن دو رخ در نظر از موی میان هیچ مگو

زانکه این نکته دقیق و من مسکین لالم


قرعه وصل زدم یار ز رخ پرده فکند

لله الحمد که بس خوب برآمد فالم


لطف او گفت کمین بنده مایی جامی

رفت بر چرخ برین کوکبه اقبالم


نظر خود را بنویسید

نظرات