شمارهٔ ۶۹۹: هر شب به پاسبان تو جان در میان نهم

نوشته جامی در دیوان اشعار جامی فصل غزلیات بخش فاتحة الشباب

هر شب به پاسبان تو جان در میان نهم

آنگه رخ نیاز بر آن آستان نهم


گفتی رخم ببین و به جان منتم بکش

فرمان برم به دیده و منت به جهان نهم


پای مرا به قید وفا استوار کن

زان پیش کز جفای تو سر در جهان نهم


شبها ز شوق روی تو با چشم اشکبار

بنشینم و نظر به مه آسمان نهم


هر غم که یابم از تو نهان سازمش به دل

وانگه بر او ز داغ تو مهر و نشان نهم


مپسند کز تو صید بود بهره مند و من

محروم وار چشم به تیر و کمان نهم


جامی ز شیخ صومعه نگشود سر عشق

آن به که رو به خدمت پیر مغان نهم


نظر خود را بنویسید

نظرات