شمارهٔ ۷۳۹: ای ز خورشید رخت تا ماه بعد المشرقین

نوشته جامی در دیوان اشعار جامی فصل غزلیات بخش فاتحة الشباب

ای ز خورشید رخت تا ماه بعد المشرقین

اهل بینش را تماشای جمالت فرض عین


روی تو چون مه عیان سر دهانت بس نهان

در میان این و آن موی میانت بین بین


سبحه در گردن عصا در کف مصلا بر کتف

پای تا سر شیخ شهرت جوی ما شید است و شین


استخوانم شد ز غم صد پاره و هر پاره ای

زان مقامر پیشه دارد داغهای چون کعبتین


جان که از لب دادیم بستان به تیغ از من مباد

کز جهان بندم ز عشقت رخت ادا ناکرده دین


صوفی این دلق ملمع صرف وجه باده کن

در لباس صورت از رندان نشاید زیب و زین


عزم مسجد کردم از میخانه پیر میفروش

گفت یار اینجاست جامی این تمشی این این


نظر خود را بنویسید

نظرات