شمارهٔ ۸۶۷: شدم ز مدرسه و خانقاه بیگانه

نوشته جامی در دیوان اشعار جامی فصل غزلیات بخش فاتحة الشباب

شدم ز مدرسه و خانقاه بیگانه

سر نیاز من و آستان میخانه


صدای ذکر ریایی نمی دهد ذوقی

خوشا نوای نی و نعره های مستانه


ز شیخ شهر چه می پرسی و محاسن او

که شرح آن نتواند به صد زبان شانه


کجاست ساقی پیمان شکن که بفروشیم

متاع توبه و تقوا به یک دو پیمانه


ز عشق گوی که افسانه ای ازین خوشتر

نگفته اند درین گنبد پر افسانه


بسوز بال و پر سعی تا بیاسیایی

به پای شمع دل افروز خود چو پروانه


ز تن پرست مجو سر اهل دل جامی

که نیست هر صدفی جای در یکدانه


نظر خود را بنویسید

نظرات