شمارهٔ ۸۹۱: نشاید ای مه خورشید رخ تو را روزه

نوشته جامی در دیوان اشعار جامی فصل غزلیات بخش فاتحة الشباب

نشاید ای مه خورشید رخ تو را روزه

که نیست بر مه و خورشید هیچ جا روزه


تن تو کاهد و جان هزار سوخته دل

مکن مکن که نباشد تو را روا روزه


بسی نماند که سازد چو ماه نو باریک

مرا فراق جمال تو و تو را روزه


هزار رخنه بود در نماز و روزه ز تو

کجا تو کافر خون خواره و کجا روزه


ز روزه خوردن ماهی مدار بیم گناه

که ما به عذر تو داریم سالها روزه


ز هر چه غیر تو بستیم راه دیده و دل

که نیست بهتر ازین در طریق ما روزه


چو نیست بر شکرش دسترس تو را جامی

به آب دیده و خون جگر گشا روزه


نظر خود را بنویسید

نظرات