شمارهٔ ۹۵۱: می زد صفیر شوق خزان دیده بلبلی

نوشته جامی در دیوان اشعار جامی فصل غزلیات بخش فاتحة الشباب

می زد صفیر شوق خزان دیده بلبلی

می رفت در حقیقت حالش تاملی


گفتا ز سر ناله من آگهی نیافت

جز بلبلی که داد ز کف دامن گلی


با لطف قد و نکهت زلفت نیافتیم

بر طرف جوی سروی و در باغ سنبلی


گشتم چو خاک پست و نکردی چو آفتاب

هرگز ز اوج طارم عزت تنزلی


آمد علاج علت دل بوسه ای ز تو

ای وای اگر کند لب لعلت تعللی


چیزی به جز خیال ز من در میان نماند

تا دارم از میان تو با خود تخیلی


خم گشت پشت طاقت جامی ز بار دل

بیچاره عاشقی که ندارد تحملی


نظر خود را بنویسید

نظرات