شمارهٔ ۹۵۸: دارند جان و دل به تو هر یک تظلمی

نوشته جامی در دیوان اشعار جامی فصل غزلیات بخش فاتحة الشباب

دارند جان و دل به تو هر یک تظلمی

ای پادشاه حسن خدا را ترحمی


عشاق را ز ناز و تنعم فراغت است

نازی بکن که نیست ازین به تنعمی


آهسته ران سمند خدا را که در رهت

صد سرفتاده بیش بود زیر هر سمی


گر می کنیم ناله ز شوق رخت مرنج

کز شوق گل خوش است ز بلبل ترنمی


جامی به جان رسید ز بس گریه های تلخ

هرگز ندید ازان لب شیرین تبسمی


نظر خود را بنویسید

نظرات