شمارهٔ ۱۲۵: هنوز یک گل تو از هزار نشکفته ست
نوشته جامی در دیوان اشعار جامی فصل غزلیات بخش واسطة العقد
هنوز یک گل تو از هزار نشکفته ست
به باغ عشق چو بلبل هزارت آشفته ست
قبای تنگ گشادی ز پیرهن هرگز
به لطف تو گلی از باغ حسن نشکفته ست
دهان خامش تو گوهریست ناسفته
زهی لطافت طبعی که این گهر سفته ست
کجا ز محنت بی خوابیم خبر یابد
کسی کز اول شب تا دم سحر خفته ست
دلم نشیمن غیر از خیال تو خجلم
که میهمان عزیز است و خانه نارفته ست
سرشکم از مژه بیرون به خون و خاک افتاد
بدین سزاست بلی هرکه راز نهفته ست
چراست مایه شوریده خاطری این شعر
اگر نه جامی شوریده خاطرش گفته ست