شمارهٔ ۲۱۱: آمد ازملک عشق لشکر درد

نوشته جامی در دیوان اشعار جامی فصل غزلیات بخش واسطة العقد

آمد ازملک عشق لشکر درد

مرد باید کنون که گیرد مرد


تندبادی ز کوی عشق وزید

که برآمد ز خاکساران گرد


فارغند از جفای یار اغیار

یارما هرچه کرد با ما کرد


هرکس از خم عشق رنگی یافت

عاشق واشک سرخ و چهره زرد


نفس عاشقان جهانسوز است

کار افسردگان بود دم سرد


کاست جانم پی فزایش دوست

چشم بگداخت هرکه جان پرورد


جامی از غیر دوست فرد نشین

دوست فرد است و دوست دارد فرد


نظر خود را بنویسید

نظرات