شمارهٔ ۲۵۵: چون بامداد بینمت ای ماه دلفروز

نوشته جامی در دیوان اشعار جامی فصل غزلیات بخش واسطة العقد

چون بامداد بینمت ای ماه دلفروز

در عیش و خرمی گذرانم تمام روز


چون خورهزار رشته بتاب از فروغ خویش

چشم مرا ز هر چه نه دیدار خود بدوز


بهر گزند چشم خسان برفروز رخ

همچون سپند مردمک چشمشان بسوز


با غمزه هرکه دید خم ابروی تو گفت

تیریست سینه سوز و کمانیست کینه توز


عشق از دم فسرده ندارد حرارتی

ناید به فصل دی ز هوا گرمی تموز


واقف ز عشق و حسن من و تو چو بیندم

گوید به صد شگفت که تو زنده ای هنوز


جامی به جور تافتی از راه عشق روی

ماذاک فی سریعة اهل الهوی یجوز


نظر خود را بنویسید

نظرات