شمارهٔ ۳۱۸: چون تاب نیاری که به تو دیده فروزم
نوشته جامی در دیوان اشعار جامی فصل غزلیات بخش واسطة العقد
چون تاب نیاری که به تو دیده فروزم
آن به که به مژگان ز رخت دیده بدوزم
تنگ آمدی از من مگشا در نظرم روی
بگذار که از آتش شوق تو بسوزم
خواهم چو مه نو ز تو انگشت نما شد
زینگونه که کاهد غم تو روز به روزم
دل خون شد و سر خاک به راه غم عشقت
در دل غم و در سر هوس توست هنوزم
شب شعله آهم ز تو بر سقف علم زد
هر نی شد ازان مشعله خانه فروزم
از کشمکش هجر کمانیست خمیده
این تن که بر او خشک شده پوست چو توزم
مو گفتم و جامی زمیان تو سخن راند
جز خاطر دانا که کند فهم رموزم