شمارهٔ ۳۲۳: شدم به باغ که کنج فراغتی جویم

نوشته جامی در دیوان اشعار جامی فصل غزلیات بخش واسطة العقد

شدم به باغ که کنج فراغتی جویم

غمت ز پرده دل خیمه زد به پهلویم


شدم چو آینه صافی ز شست و شوی سرشک

بدین بهانه چه باشد که بنگری سویم


اگر چه روی به رویم نمی نهی باری

فتد ز روی تو یک بار عکس بر رویم


سرشک من نه ز خون سرخ شد که بی رویت

خیال لاله و گل را ز دیده می شویم


ز هول فرقت تو موی من سفید شود

اگر نه دود دل آید ز بیخ هر مویم


پس از وفات چو باران رحمت ار برسی

به خاک من ز زمین همچو سبزه بررویم


مگو که از قد و زلفم سخن مگو جامی

که هر چه هست کج و راست از تو می گویم


نظر خود را بنویسید

نظرات