شمارهٔ ۴۷۷: ای کاش من برآن سر کو خاک بودمی

نوشته جامی در دیوان اشعار جامی فصل غزلیات بخش واسطة العقد

ای کاش من برآن سر کو خاک بودمی

تا پایمال آن بت چالاک بودمی


تا باد بردیم به سر کوی دوست کاش

مردم نبودمی خس و خاشاک بودمی


پاک است یار و دامن پاکش گرفتمی

ز آلایش وجود خود ار پاک بودمی


روز شکارگر شدیم بخت سازگار

من نیز سر درآن خم فتراک بودمی


گر اشک دامنم نگرفتی ز ضعف تن

همراه آه رفته بر افلاک بودمی


بایستیم به دست ازان زلف رشته ای

تا من رفوگر جگر چاک بودمی


گر جرعه ای ز ساغر جامی نخوردمی

کی رند و دردخواره و بیباک بودمی


نظر خود را بنویسید

نظرات