شمارهٔ ۵۵: بیدلی را بلایی افتاده ست

نوشته جامی در دیوان اشعار جامی فصل غزلیات بخش خاتمة الحیات

بیدلی را بلایی افتاده ست

کش چو تو دلربایی افتاده ست


مژه ها را ز دل که خون گشته ست

درمیان ماجرایی افتاده ست


دل به چین جان به روم ازان رخ و زلف

هر یک از تو به جایی افتاده ست


نقد وصلت به دست ما گنجیست

که به چنگ گدایی افتاده ست


بی تو دل درفضای عرصه دهر

در عجب تنگنایی افتاده ست


دل ز گلزار وصل تو محروم

بلبل بینوایی افتاده ست


غرقه در موج خیز غم جامی

بی رخ آشنایی افتاده ست


نظر خود را بنویسید

نظرات