شمارهٔ ۷۲: آن چه نور است که از وادی بطحا برخاست

نوشته جامی در دیوان اشعار جامی فصل غزلیات بخش خاتمة الحیات

آن چه نور است که از وادی بطحا برخاست

که همه کون و مکانش به تماشا برخاست


وان چه نخل است به یثرب که چو بالا بنمود

نعره شوق وی از عالم بالا برخاست


یکزمان بر سر راهش به تماشا که نشست

که ز عشقش نه سراسیمه و شیدا برخاست


عاقبت بر لب او ختم شد از معجز حسن

گرچه اول دم احیا ز مسیحا برخاست


هیچ جا نکته ای از لعل شکرخاش نرفت

که نه پرشور شد آن مجلس و غوغا برخاست


دردنوشان غمش نعره مستانه زدند

چه صداها که ازین گنبد مینا برخاست


شد خرامان سوی صحرا اثر دامن اوست

هر گل و لاله که از دامن صحرا برخاست


وعده ای از لبش امروز به میخانه رسید

از دل باده گساران غم فردا برخاست


دید جامی قد آن سرو به جولانگه ناز

پا ز سر کرده به خدمت به سرپا برخاست


نظر خود را بنویسید

نظرات