شمارهٔ ۱۳۷: چو یار زلف معنبر نبندد و نگشاید

نوشته جامی در دیوان اشعار جامی فصل غزلیات بخش خاتمة الحیات

چو یار زلف معنبر نبندد و نگشاید

نقاب شب ز مه و خور نبندد و نگشاید


چه تاب سیمبرم را رو ای صبا و بگویش

که دمبدم کمر زر نبندد و نگشاید


خجل ز عطر فروشم به دو زلف وی آن به

که درج غالیه را سر نبندد و نگشاید


چو جوهری سخن و خامشیش هر دو ببیند

دهان حقه گوهر نبندد و نگشاید


ز چشم خویش نبینم خواص ابر بهاران

ز گریه تا مژه تر نبندد و نگشاید


اگر کبوتر کعبه کند طواف به کویش

به عزم کعبه دگر پر نبندد و نگشاید


قدم ز کلبه جامی کشیده اند حریفان

بغیر باد بر او در نبندد و نگشاید


نظر خود را بنویسید

نظرات