شمارهٔ ۱۷۴: ندارم دریغ از غمت هیچ چیز
نوشته جامی در دیوان اشعار جامی فصل غزلیات بخش خاتمة الحیات
ندارم دریغ از غمت هیچ چیز
که مهمان ناخوانده باشد عزیز
اگر بستیت کلک شاپور نقش
شدی خسروت بنده، شیرین کنیز
پی قیمت چون تو سیمینبری
بود گنج زر کمتر از یک پشیز
بود مزرع همت عاشقان
برون از حساب جریب و قفیز
دلا خواهی از عاشقی بر خوری
بشوی از همه دست وز خویش نیز
به سیل فنا ده همه رخت و پخت
به موج بلاکش همه چیز و میز
ببر جامی از چرپ و شیرین دهر
چو طفلان مکن میل جوز و مویز