شمارهٔ ۱۷۷: در لطف بود گل ز تو افزون نه و هرگز

نوشته جامی در دیوان اشعار جامی فصل غزلیات بخش خاتمة الحیات

در لطف بود گل ز تو افزون نه و هرگز

یا سرو چو بالای تو موزون نه و هرگز


گردد خجل از روی تو خورشید فلک روز

شب با تو برآید مه گردون نه و هرگز


سر در خم زلف تو بود خلق جهان را

باشد کس ازین سلسله بیرون نه و هرگز


خونریز مرا کن به غم خویش حواله

تیغت سزد آلوده بدین خون نه و هرگز


فردا که فتد کار به میزان عدالت

چربد ز غم من غم مجنون نه و هرگز


دارم به دل از مار سر زلف تو زخمی

بهتر شود این زخم به افسون نه و هرگز


عهد تو و جامی ز ازل تا ابد آمد

هرگز شود این عهد دگرگون نه و هرگز


نظر خود را بنویسید

نظرات