شمارهٔ ۲۳۰: چون من بی صبر و دل خواهم که آن رو بنگرم
نوشته جامی در دیوان اشعار جامی فصل غزلیات بخش خاتمة الحیات
چون من بی صبر و دل خواهم که آن رو بنگرم
اول از بیم رقیب این سو و آن سو بنگرم
سوزدم جان ز آرزوی آن خط و عارض به باغ
سایه سنبل چو بر گلهای خود رو بنگرم
بر میان صد رشته جان با کمر بستی گره
تا به کی چندین گره بسته به یک مو بنگرم
روی من به گفته ای یا ماه، رخصت ده دمی
تا گشایم برقع و روی تو نیکو بنگرم
من همی میرم پس زانوی غم در بزم عیش
تا کیت با این و آن زانو به زانو بنگرم
در تماشای تو حیرانم ندانم چون کنم
زلف و رخ یا خال و خط یا چشم و ابرو بنگرم
چند گوی از زخم چوگان تو باشد بهره مند
من ز حسرت اشکریزان دور در گو بنگرم
بر لب جو یک زمان بنشین که پنهان از رقیب
عکس رخسار تو را افتاده در جو بنگرم
بر دل جامی چو ناوک میزنی بهر خدای
سختتر میکش کمان تا زور بازو بنگرم