شمارهٔ ۲۸۵: یار شد شهرگرد و هر جایی
نوشته جامی در دیوان اشعار جامی فصل غزلیات بخش خاتمة الحیات
یار شد شهرگرد و هر جایی
جاکن ای دل به کنج تنهایی
رخش آلوده نظرها شد
نظر خود به وی چه آلایی
چون ز معشوقیش نیاسودی
به که از عاشقی برآسایی
گرچه بینایی بصرها شد
طلعت او به حسن و زیبایی
همنشین دیدنش به هر سفله
داد بیزاریم ز بینایی
شهره گشته ست گل به خود رویی
واو ز گل شهره تر به خودرایی
پیری و لاف عشق جامی چند
به کزین گفت و گوی بازآیی