شمارهٔ ۲۸۷: ای که افسانه این دیدهٔ تر می‌پرسی

نوشته جامی در دیوان اشعار جامی فصل غزلیات بخش خاتمة الحیات

ای که افسانه این دیدهٔ تر می‌پرسی

حال این غرقه به خوناب جگر می‌پرسی


نیست بر مردم روشن بصر این پوشیده

پرس ازین جان و دل سوخته گر می‌پرسی


دیده بر طلعت خوبان نگشایی زنهار

ای که از فتنه ارباب نظر می‌پرسی


عیب در مذهب ما زهد و هنر عشق بود

گفتم اینک اگر از عیب و هنر می‌پرسی


از پی شرب شبانه منم و جام صبوح

چندم از شغل شب و ورد سحر می‌پرسی


جامیا چند درین چارسوی کون و فساد

می‌نشینی و ز آفاق خبر می‌پرسی


زآنچه ناچار تو با بی‌خبری ساخته‌ای

وز چپ و راست خبرهای دگر می‌پرسی


نظر خود را بنویسید

نظرات