شمارهٔ ۲۹۴: منم به کنج خرابات عشق شیفته حالی
نوشته جامی در دیوان اشعار جامی فصل غزلیات بخش خاتمة الحیات
منم به کنج خرابات عشق شیفته حالی
شراب جرعه دردی قدح شکسته سفالی
نه بر سرم ز کریمان دهر منت لطفی
نه بر دلم ز لئیمان شهر گرد ملالی
به فرق من ننهاده قضا عمامه جاهی
به نام من ننوشته قدر وظیفه مالی
به نیکوان ز جهان کرده ام قناعت و زیشان
ز حاضران به نگاهی ز غایبان به خیالی
اگر چه ماه فلک گاه بدر و گاه هلاک است
به رخ همیشه چو بدری به ابروان چو هلالی
لبت علیک نگفته چو گفته ایم سلامی
جواب نیز نداده چو کرده ایم سوالی
زبان ببست ز گفتار پیش لعل تو جامی
که نیست به ز خموشی درین مقام مقالی