بخش ۳۰ - حکایت آن موسوس سودایی که به سبب آلایش جانوران دریایی دست از آب دریا شست و آبی پاکیزه تر از آب دریا جست: آن موسوس بر لب دریا نشست

نوشته جامی در هفت اورنگ فصل سلامان و ابسال

آن موسوس بر لب دریا نشست

تا کند بهر تقرب آبدست


دید دریایی پر از ماهی و مار

چغز و خرچنگش هزار اندر هزار


هر طرف مرغان آبی در شناه

غوطه زن از قعر دریا قوت خواه


گفت دریایی که چندین جانور

گردد اندر وی به صبح و شام در


کی سزد کز وی بشویم دست و روی

شستم اکنون دست خود زین شست و شو


چشمه ای خواهم به سان زمزمی

کوته از وی دست هر نامحرمی


کانچه شد آلوده از آلودگان

فارغند از وی جگر پالودگان


نظر خود را بنویسید

نظرات