بخش ۱۲: درویشی به عشق جفاکیشی گرفتار شد، به سر راهی می دوید و اشکی می ریخت و آهی می کشید و از وی به چشم مرحمت هرگز نگاهی نمی دید.

نوشته جامی در بهارستان جامی فصل روضهٔ پنجم (در عشق و ذکر حال عاشقان)

درویشی به عشق جفاکیشی گرفتار شد، به سر راهی می دوید و اشکی می ریخت و آهی می کشید و از وی به چشم مرحمت هرگز نگاهی نمی دید.


با او گفتند: معشوق تو همواره همخانه مستان است و همخوابه می پرستان. با درویشان یار نیست و با معتقدان جز بر سر انکار نی. طالب او همچو او می باید و مصاحب او همچو او می شاید. هیچ بهتر از آن نیست که دامن از او درچینی و پی کار خود بنشینی.


درویش چون این نصیحت شنود بخندید و گفت:


درد عشق است مرا بهره ز جانان، نخورم

غصه گر زو دگری حسن تجمل بیند


او گلستان جمال است عجب نیست کزو

خارکش خار برد طالب گل گل چیند


نظر خود را بنویسید

نظرات