خاتمه کتاب

نوشته جامی در بهارستان جامی فصل خاتمهٔ کتاب

در دل چنان می گشت و در خاطر چنان می گذشت که این نامه به زودی به آخر نه انجامد و خامه در طی مقاصد آن حالیا از جنبش نیارامد اما چون آیینه طبع گوینده زنگ ملالت گرفت و به صیقل صدق رغبت شنونده صقالت نپذیرفت بدینقدر اقتصار افتاد.


بسط کن جامیا بسیط سخن

که ازان خوبتر بساطی نیست


لیک خامش نشین و دم درکش

طبع را گر در آن نشاطی نیست


نیست کافی نشاط طبع تو نیز

اگر از سامع انبساطی نیست


و هرچه از مقوله نظم گذشته و به ناظمی منسوب نگشته زاده طبع محرر این رساله است و نتیجه فکر مقرر این مقاله.


جامی هرجا که نامه ای انشاء آراست

از گفته کس به عاریت هیچ نخواست


آن را که ز صنع خود دکان پرکالاست

دلالی کالای کسانش نه سزاست


امید به مکارم اخلاق مطالعه کنندگان آنکه چون بر خللی مطلع شوند به ذیل عفو و اغماض بپوشند و در افشای آن به زبان عیب و اعتراض نکوشند.


چون ببینی ز آشنا عیبی

گر به بیگانگان نگویی به


زانکه در کیش آخراندیشان

عیب پوشی ز عیب جویی به


قطعه تاریخ قطع اطناب اطناب و طی اسباب اسهاب.


تک و پوی خامه درین طرفه نامه

که جامی بدو کرد طبع آزمایی


به وقتی شد آخر که تاریخ هجرت

شود نهصد ار هشت بر وی فزایی


و مسئول من الله ذی الجلال و الاکرام

الظفر بنیل المرام الفوز بحسن


الاختتام و الصلاة و السلام علی محمد و آله البررة الکرام.


نظر خود را بنویسید

نظرات