بخش ۱: به بغداد بنشست بر تخت عاج

نوشته فردوسی در شاهنامه فردوسی فصل پادشاهی اردشیر

به بغداد بنشست بر تخت عاج

به سر برنهاد آن دلفروز تاج


کمر بسته و گرز شاهان به دست

بیاراسته جایگاه نشست


شهنشاه خواندند زان پس ورا

ز گشتاسپ نشناختی کس ورا


چو تاج بزرگی به سر برنهاد

چنین کرد بر تخت پیروزه یاد


که اندر جهان داد گنج منست

جهان زنده از بخت و رنج منست


کس این گنج نتواند از من ستد

بد آید به مردم ز کردار بد


چو خشنود باشد جهاندار پاک

ندارد دریغ از من این تیره خاک


جهان سر به سر در پناه منست

پسندیدن داد راه منست


نباید که از کارداران من

ز سرهنگ و جنگی سواران من


بخسپد کسی دل پر از آرزوی

گر از بنده گر مردم نیک‌خوی


گشادست بر هرکس این بارگاه

ز بدخواه وز مردم نیک‌خواه


همه انجمن خواندند آفرین

که آباد بادا به دادت زمین


فرستاد بر هر سوی لشکری

که هرجا که باشد ز دشمن سری


سر کینه‌ورشان به راه آورید

گر آیین شمشیر و گاه آورید


نظر خود را بنویسید

نظرات