بخش ۳: همی بود شاپور با داد و رای

نوشته فردوسی در شاهنامه فردوسی فصل پادشاهی شاپور پسر اردشیر سی و یک سال بود

همی بود شاپور با داد و رای

بلنداختر و تخت شاهی به جای


چو سی سال بگذشت بر سر دو ماه

پراگنده شد فر و اورنگ شاه


بفرمود تا رفت پیش اورمزد

بدو گفت کای چون گل اندر فرزد


تو بیدار باش و جهاندار باش

جهاندیدگان را خریدار باش


نگر تا به شاهی ندارد امید

بخوان روز و شب دفتر جمشید


بجز داد و خوبی مکن در جهان

پناه کهان باش و فر مهان


به دینار کم ناز و بخشنده باش

همان دادده باش و فرخنده باش


مزن بر کم‌آزار بانگ بلند

چو خواهی که بختت بود یارمند


همه پند من سربسر یادگیر

چنان هم که من دارم از اردشیر


بگفت این و رنگ رخش زرد گشت

دل مرد برنا پر از درد گشت


چه سازی همی زین سرای سپنج

چه نازی به نام و چه نازی به گنج


ترا تنگ تابوت بهرست و بس

خورد گنج تو ناسزاوار کس


نگیرد ز تو یاد فرزند تو

نه نزدیک خویشان و پیوند تو


ز میراث دشنام باشدت بهر

همه زهر شد پاسخ پای‌زهر


به یزدان گرای و سخن زو فزای

که اویست روزی ده و رهنمای


درود تو بر گور پیغمبرش

که صلوات تاجست بر منبرش


نظر خود را بنویسید

نظرات