بخش ۱۲: بایوان شد و نامه پاسخ نوشت

نوشته فردوسی در شاهنامه فردوسی فصل داستان خاقان چین

بایوان شد و نامه پاسخ نوشت

بباغ بزرگی درختی بکشت


نخست آفرین کرد بر کردگار

کزو بود روشن دل و بختیار


خداوند ناهید و گردان سپهر

کزویست پرخاش و آرام و مهر


سپهری برین گونه بر پای کرد

شب و روز را گیتی آرای کرد


یکی را چنین تیره‌بخت آفرید

یکی را سزاوار تخت آفرید


غم و شادمانی ز یزدان شناس

کزویست هر گونه بر ما سپاس


رسید آنچ دادی بدین بارگاه

اسیران و پیلان و تخت و کلاه


هیونان بسیار و افگندنی

ز پوشیدنی هم ز گستردنی


همه آلت ناز و سورست و بزم

بپیش تو زین سان که آید برزم


مگر آنکسی کش سرآید بپیش

بدین گونه سیر آید از جان خویش


وزان رنج بردن ز توران سپاه

شب و روز بودن به آوردگاه


ز کارت خبر بد مرا روز و شب

گشاده نکردم به بیگانه لب


شب و روز بر پیش یزدان پاک

نوان بودم و دل شده چاک چاک


کسی را که رستم بود پهلوان

سزد گر بماند همیشه جوان


پرستنده چون تو ندارد سپهر

ز تو بخت هرگز مبراد مهر


نویسنده پردخته شد ز آفرین

نهاد از بر نامه خسرو نگین


بفرمود تا خلعت آراستند

ستام و کمرها بپیراستند


صد از جعد مویان زرین کمر

صد اسپ گرانمایه با زین زر


صد اشتر همه بار دیبای چین

صد اشتر ز افگندنی هم چنین


ز یاقوت رخشان دو انگشتری

ز خوشاب و در افسری بر سری


ز پوشیدن شاه دستی بزر

همان یاره و طوق و زرین کمر


سران را همه هدیه‌ها ساختند

یکی گنج زین سان بپرداختند


فریبرز با تاج و گرز و درفش

یکی تخت زرین و زرینه کفش


فرستاد و فرمود تا بازگشت

از ایران بسوی سپهبد گذشت


چنین گفت کز جنگ افراسیاب

نه آرام باید نه خورد و نه خواب


مگر کان سر شهریار گزند

بخم کمند تو آید ببند


فریبرز برگشت زان بارگاه

بکام دل شاه ایران سپاه


نظر خود را بنویسید

نظرات