شماره ۱۴۲: به بالین غریبانت گذر نیست

نوشته امیرخسرو دهلوی در دیوان اشعار امیر خسرو دهلوی فصل غزلیات

به بالین غریبانت گذر نیست

ز حال مستمندانت خبر نیست


ز تو پروای هستی نیست ما را

ترا پروای ما گر هست و گر نیست


تویی منظور من در هر دو عالم

مرا بر دنیی و عقبی نظر نیست


یکایک تلخی دوران چشیدم

ز هجران هیچ شربت تلخ تر نیست


اسیر هجر و نومید از وصالم

شبم تاریک و امید سحر نیست


همی خواهم که رویت باز بینم

جز اینم در جهان کام دگر نیست


دلی خالی نمی بینم ز دردت

کدامین دل که خونش در جگر نیست


درین ره سرفرازی آن کسی راست

که او را بیم جان و خوف سر نیست


رخ و زلف تو شد غایب ز چشمم

من شوریده دل را خواب و خور نیست


مکن بیچاره خسرو را ز در دور

که او را خود جز این در هیچ در نیست


نظر خود را بنویسید

نظرات