شماره ۵۰۱: عاقل ندهد عاشق دل سوخته را پند

نوشته امیرخسرو دهلوی در دیوان اشعار امیر خسرو دهلوی فصل غزلیات

عاقل ندهد عاشق دل سوخته را پند

سلطان ننهد بنده محنت زده را بند


ای یار عزیز، انده دوری تو چه دانی؟

من دانم و یعقوب، فراق رخ فرزند


عیبم مکن، ای خواجه که در عالم معنی

جهل است خردمندی و دیوانه خردمند


تا جان بود، از مهر رخش بر نکنم دل

گر میر نهد بندم و گر پیر دهد پند


آن فتنه کدام است که بنیاد جهانی

چون پرده ز رخسار برافگند، برافگند


بر من مفشان دست تعنت که به شمشیر

از لعل تو دل بر نکنم، چون مگس از قند


در دیده من حسرت رخسار تو تا کی

در سینه من آتش هجران تو تا چند


ناچار چو شد بنده فرمان تو خسرو

چون گردن طاعت ننهد پیش خداوند؟


نظر خود را بنویسید

نظرات