شماره ۸۳۳: دی مست بوده ام که ز خویشم خبر نبود

نوشته امیرخسرو دهلوی در دیوان اشعار امیر خسرو دهلوی فصل غزلیات

دی مست بوده ام که ز خویشم خبر نبود

من بودم و دو محرم و یاری دگر نبود


می رفت آن سوار و بر او بود چشم من

می شد ز سینه جان و در آنم نظر نبود


سوز دلم بدید و ز چشمش نمی نریخت

این یار خانه سوخته را اینقدر نبود


دیوانه کرد عاشقی و بیدلی مرا

یارب، دلم که برد، کجا شد، مگر نبود؟


خوش بوده ام که با تو نگاهی نداشتم

باری ز آب دیده ام این درد سر نبود


دوش آمدی و معذرتی گر نکردمت

معذور دار از آنک ز خویشم خبر نبود


بر من ز روزگار بسی فتنه می گذشت

چشمت بلا شد، ارنه به جانم خطر نبود


پیوسته روز غمزدگان تیره بود، لیک

از روزگار تیره من تیره تر نبود


خسرو ز بهر عشق گذشته چه غم خوری؟

چون رفت، گومباش، اگر بود و گر نبود


نظر خود را بنویسید

نظرات