شماره ۸۶۳: شب‌ها اسیر دردم و خوابم نمی‌برد

نوشته امیرخسرو دهلوی در دیوان اشعار امیر خسرو دهلوی فصل غزلیات

شب‌ها اسیر دردم و خوابم نمی‌برد

وین آب دیده سوزش و تابم نمی‌برد


جور زمانه برد ز من هرچه بود، وای

کاین درد عاشقی و شتابم نمی‌برد


عمرم به بت‌پرستی و مستی گذشت، هیچ

خاطر به سوی زهد و ثوابم نمی‌برد


گرچه خوش است شربت صافی، ولی چه سود؟

کز سینه تشنگی شرابم نمی‌برد


از مسجد، ار چه می‌شنوم غلغل دعا

از گوش بانگ چنگ و ربایم نمی‌برد


دی یار نازنین که دل از دست ما ببرد

می‌خندد و نمک ز کبابم نمی‌برد


امشب درازی شب ظالم مرا بکشت

کاندوه غم ز جان خرابم نمی‌برد


من گریه را به حیله نگهداشت می‌کنم

ورنه کدام روز که آبم نمی‌برد؟


ای دل، ز قصه من و از سرگذشت خویش

افسانه‌ای بگوی که خوابم نمی‌برد


چون گل درید سینه خسرو نسیم دوست

بوی بهشت هیچ عذابم نمی‌برد


نظر خود را بنویسید

نظرات