شماره ۸۷۰: دل رفت و آرزوی تو از دل نمی‌شود

نوشته امیرخسرو دهلوی در دیوان اشعار امیر خسرو دهلوی فصل غزلیات

دل رفت و آرزوی تو از دل نمی‌شود

دل پاره گشت و درد تو زائل نمی‌شود


مه می‌شود مقابل روی تو هر شبی

یک روز با رخ تو مقابل نمی‌شود


رویم زر است و بر در تو خاک می‌کنم

وصل تو کیمیاست که حاصل نمی‌شود


شد اشک من حمایل گردون ز دست تو

دستم به گردن تو حمایل نمی‌شود


بنشسته‌ام به غم که ز عشق تو خاستن

با آنکه جان همی‌شودم، دل نمی‌شود


دل منزل غم آمد و از رهزنان هجر

یک کاروان صبر به منزل نمی‌شود


خسرو در اوفتاد به غرقاب آرزو

چون کشتی مراد به ساحل نمی‌شود


نظر خود را بنویسید

نظرات