شماره ۱۰۶۴: به ره جولان که دی سلطان من زد

نوشته امیرخسرو دهلوی در دیوان اشعار امیر خسرو دهلوی فصل غزلیات

به ره جولان که دی سلطان من زد

سنان در سینه ویران من زد


خوشم کاندر پیش می رفتم، اسپش

لگد بر جان بی سامان من زد


نکردم ایستادی، گریه، هر چند

دوید و دست در دامان من زد


چه گریه است این که دل رست و جگر نیز

به هر خاکی که این باران من زد


چراغ وصل من نفروخت، هر چند

که عشق آتش به خان و مان من زد


دلم ویران شد و دزد خیالش

درین ویرانه راه جان من زد


غلام اوست خسرو، گر کشد زار

نباید طعنه بر سلطان من زد


نظر خود را بنویسید

نظرات