شماره ۱۵۹۰: رو، ای صبا و سلامم به دلنواز رسان

نوشته امیرخسرو دهلوی در دیوان اشعار امیر خسرو دهلوی فصل غزلیات

رو، ای صبا و سلامم به دلنواز رسان

نیاز بنده بدان شوخ عشوه ساز رسان


بمردم و نگشادم غمش، چو جان بدهم

ببر حکایت و بر محرمان راز رسان


به جان کاسته افسانه فراق بگو

به شمع سوخته پروانه گداز رسان


کجایی، ای که دلت بر هلاک ناخوش بود

بیا و مژده بدان لعل دلنواز رسان


من آنچه می کشم اندر درازی شبها

به روزگار سر زلف او فراز رسان


دلم ببردی و ترسم که درد آن رسدت

دلم به زلف نگهدار و درد باز رسان


حریف می طلبد نرگس مقامر تو

خبر به حلقه مردان پاکباز رسان


چو نیم خورده خود باده بر زمین فگنی

بگو «به روح ستم کشتگان ناز رسان »


ز ناز این همه نتوان فروخت بر خسرو

شکسته را قدری مرهم نیاز رسان


نظر خود را بنویسید

نظرات