شماره ۱۶۸۲: عشق نوست و یار نوست و بهار نو

نوشته امیرخسرو دهلوی در دیوان اشعار امیر خسرو دهلوی فصل غزلیات

عشق نوست و یار نوست و بهار نو

زان روی خوب روز نو و روزگار نو


چون در نیاید از در من نوبهار من

زانم چه خوشدلی که در آید بهار نو


در نوبهار چون تو نه‌ای در چمن مرا

از سرو و گل چه خیزد و از لاله‌زار نو


بس نوبهار کهنه که بشکست زانکه کرد

در چشم نیم‌مست تو هر دم خمار نو


دارم دل غمین و ندانستم این که باز

هر روز نو شود غمم از غمگسار نو


با خاک یادگار برم درد تو که باز

هم یادگاریی شود و یادگار نو


بردی دلم مرنج ز گستاخیش، ازآنک

نوبرده‌ای‌ست پیش خداونگار نو


خواهی ببین و خواه نه، باری من از دو چشم

ریزم به خاک کوی تو هر دم نثار تو


خسرو ز عشق لافی و جویی قرار دل

بخشد مگر خدای دلت را قرار نو!


نظر خود را بنویسید

نظرات