شماره ۱۷۳۱: منم امروز ز روی چو تو یاری مانده

نوشته امیرخسرو دهلوی در دیوان اشعار امیر خسرو دهلوی فصل غزلیات

منم امروز ز روی چو تو یاری مانده

باده عیش ز سر رفته خماری مانده


چشم و سینه به گذری های تو بر ره سوده

دیده پر خاک و دلی پر ز غباری مانده


عشق خون خوردن و جان سوختنم فرموده

من به نزدیک خود اندر سرکاری مانده


رفته از پیش نظر نقش نگار زیبا

بر رخ از خون جگر نقش و نگاری مانده


بوستانی که درو جز گل بی خار نبود

چون توان دید که گل رفته و خاری مانده


وه در این فتنه که فریاد رسد جان مرا

ترک قتال و فرس تند و شکاری مانده


ای صبا، عذری بخواهیش اگر ما رفتیم

راه خونخوار و خر افتاده و باری مانده


دوستان باز نیاید دل من بگذارید

کشته صیدی ست به فتراک سواری مانده


خلق گویند که بی او به چه سانی خسرو؟

چون بود بلبل مسکین ز بهاری مانده


نظر خود را بنویسید

نظرات