بخش ۴ - در طیران آن سیمرغ قاف قران سوی سواد ما زاغ با طاوس سدره یمد لله ظلها علینا: فرخنده شبی که آن جهان گیر

نوشته امیرخسرو دهلوی در دیوان اشعار امیر خسرو دهلوی فصل مجنون و لیلی

فرخنده شبی که آن جهان گیر

از نطع زمین شد آسمان گیر


برخاست ز خوابگاه این دیر

در مرقد چرخ شد سبک سیر


برداشت ازین خرابه محمل

در منزل ماه کرد منزل


ز آنجا به طریق تاجداری

بنشست به دومین عماری


ز آنجا بسر بلندی بخت

شد تخت نشین سیّمین تخت


ز آنجا که رسید بر چهارم

شد خواجهٔ آن خجسته طارم


ز آنجا چو ز بر کشید رایت

شد والی پنجمین ولایت


ز آنجا چو بلند بارگه گشت

شبها ز ششم شکارگه گشت


ز آنجا چو نمود بیشتر جهد

شد مهدی خاص هفتمین مهد


ز آنجا چو شد آن طرف روانه

شد خازن هشتمین خزانه


ز آنجا چو پرید بر نهم بام

و آزاد شد از شکنج نه دام


بازار جهت گذاشت بر جای

بنهاد به نطع بی جهت پای


سر ز آن سوی کاینات بر کرد

ملک ازل و ابد نظر کرد


بست از دو دوال بند نعلین

شهبند غرض به قاب قوسین


دید آنچه عبارتش نسنجد

در حوصلهٔ خرد، نگنجد


دیدار خدای، دید بی غیب

گفتار ز حق شنید بی ریب


ز آن گفت و شنید بی کم و کاست

هم گفتن و هم شنیدنش راست


کرد از کف غیب شربتی نوش

کز هستی خود شدش فراموش


با بخشش پاک بندهٔ پاک

آمد سوی بنده خانهٔ خاک


پس داد بهر خجسته یاری

ز آوردهٔ خویش یادگاری


بودند همه ز سینهٔ پر

جویی هم از آن محیط پر در


بوبکر بغار هم قدم بود

فاروق به عدل محترم بود


و آن حرف کش جریده پرداز

با خازن علم بود هم راز


هر چار چو هشت باغ بودند

پروانهٔ یک چراغ بودند


نظر خود را بنویسید

نظرات